بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

باراد مامان

15 ماهگی

باراد قشنگم، حالا 15 ماهه شدی، از روز تولدت مثل برق و باد گذشت، دلم برای وقتی که توی شکمم بودی، 3ماهه بودی، 6ماهه بودی، دندون در میاوردی و... تنگ میشه. به خاطر اینکه سرکار میام ساعتهایی رو تو روز کنارت نیستم، شاید اوایل برام سخت بود ولی الان برام غیر قابل تحمله که کنارت نباشم . برای باتو بودن وقت کم دارم. برای همین ساعاتهایی رو که کنارم هستی از تمام انرژیم استفاده میکنم تا با عشق باهات بازی کنم، یادت بدم، ازت یادبگیرم، بهت رسیدگی کنم، ازت انرژی بگیرم. مامانی، اینو بدون که تمام لحظه های من و بابا مری به تو بسته است. و وقتی که کار بدی میکنی و دعوات میکنیم و تو در جواب میخندی، ما هم از ته دل ذوق میکنیم که میخوای خودت رو تو دلمون بیشتر جا ...
16 تير 1393

14 ماهگی

پسر قشنگم؛ حالا که 14 ماهت شده خیلی ذوق راه رفتن داری، برای حفظ تعادلت 2 تا دستاتو بالا میگیری و با دهن باز میدوی. دائم در حال راه رفتن هستی، از این اتاق به اون اتاق. البته مثل اینکه بابات هم همینطوری بوده، بهش میگفتن کارشناس ساختمان خیلی دوست داری از پله ها بالا و پایین بری. هرچی که یه نخ بهش آویزونه میدوی و دنبال خودت میکشونی. کارای جدید یادگرفتی. انگشت هاتو به حالت شمردن باز و بشته میکنی و یه چیزایی زیر لب میگی به انگشت شصتت که میرسی با صدای بلند میگی"بنج" یعنی پنج. هر چیزی میخوای با صدای بلند میگی اده یا به ده یعنی بده. یه چیزهایی هم میگی که بعضی وقتها منظورت رو نمی فهمم و یهو حرصت میگیره تو خونه وقتی بابا...
1 تير 1393
1